قصه سرا

 

دکتر و فرشته کوچک

7:52 AM - 30 October 2012

در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت: در را شکستی ! بیا تو  

تیله و شیرینی

8:32 AM - 25 October 2012

دختر و پسر کوچکی با هم در حال بازی بودند

یک لیوان شیر

8:32 AM - 25 October 2012

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.

مرا بغل کن

8:32 AM - 25 October 2012

روزی زنی روستائی که هرگزحرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.

شیری که عاشق آهو شد

8:32 AM - 25 October 2012

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

پیامبری در را عشق

4:28 AM - 17 October 2012

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.

با عشق خدا

4:28 AM - 17 October 2012

امیلی همان طور که بادست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟

انتخاب همسر شاهزاده

4:28 AM - 17 October 2012

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.

قطار زندگی

4:28 AM - 17 October 2012

قطارى به سوى خدا مى رفت ، مردم بسیارى سوار شدند اما وقتى به بهشت رسیدند همگى پیاده شدند

آنها فراموش کردند که مقصد خداوند بوده نه بهشت !

اطلاعات لطفا

11:51 AM - 16 October 2012

خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم.